رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دختر نازنازی

بدون عنوان

شهریور 90 با مامان و بابایی رفتیم خونه مامانی .چند روزی رو اونجا بودیم.برای اولین بار بردیمت شهر بازی.خیلی خوشت اومده بود.سوار یکی دو تا وسیله هم شدی. انقدر ذوق کرده بودی .بیشتر از تو ما ذوق میکردیم. در تاریخ 28/6/89 وقتی که از خواب بیدار شدی برای اولین بار غلطیدی و روی دستهات بلند شدی و بعد هم نشستی. ...
15 اسفند 1390

اولین حمام و بستری شدن در بیمارستان

وقتی دو روزه بودی مامانی حمومت کرد.خیلی خوشت اومده بود.توی حموم روی دست مامانی خواب رفته بودی.                                           جیگر مامان وقتی که چهار روزه بوده ٣٩ درجه تب کردی و ما مجبور شدیم ببریمت بیمارستان و بستریت کنیم.زردیت هم خیلی بالا بود. وای نمیدونی چه شبی بود.سرم به دستت بود و زیر دستگاه خوابونده بودنت .مرتب هم باید بهت سرم قندی نمکی میدادیم تا بخوری تا تبت بیاد پایین. فردا صبح تبت قطع شد .دکتر که اومد معای...
15 اسفند 1390

به دنیا اومدنت مبارک

همیشه هر وقت که یه گل میدیدم با خودم فکر میکردم میشه یه روزی خدا یه گل به من بده که صد شب یلدا کنارم باشه. گذشت وگذشت تا اینکه ........ عزیز دلم خدا تو رو دمدمای صبح ٣٠/مهر/٨٨ به من و بابا هدیه داد. با به دنیا اومدن تو زندگی رنگ و بوی تازه ای برای ما گرفت.شادی در دلهایمان مهمان شد و تو برای همیشه در دل مامان و بابا جا گرفتی. تو یه فرشته ای هستی که به زندگی ما جهت و هدف دادی.   تو یه توپولی ناز و عزیز بودی که همه خیلی دوستت داشتن. اغاز به دیدن و شنیدنت در همان تاریخ بود و اذان واقامه ات هم باباجون تلفنی توی گوشت خوندن. ...
15 اسفند 1390

اولین کوتاهی مو و اولین کوتاهی ناخن

عزیز دلم وقتی که ٦٥ روزه بودی مامان موهای نازنینت رو کوتاه کرد و اونها رو برای یادگاری توی البومت گذاشت.این هم عکسش.  ١٥ روزه که بودی ناخن هات خیلی بلند شده بودن و مامان هم می ترسید که کوتاهشون کنه ,اخه تو اولین نی نی من بودی و من هنوز وارد نبودم به همین خاطر یه شب که دایی ها اومده بودن اینجا از زن دایی ها خواستم که ناخن هاتو بگیرن. یه دستتو زن دایی طاهر گرفت و دست دیگه ات رو زن دایی ناصر. برات نگه داشتم توی البومت عکسش هم گذاشتم توی وبلاگت.   ...
15 اسفند 1390

تخم مرغ

دکتر گفته از این ماه به بعد باید تخم مرغ هم بخوری. البته خودت هم خیلی دوست داری . ...
15 اسفند 1390

محرم 90

چه کوتاه است فاصله ظهر غدیر تا ظهر عاشورا. روز بالا رفتن دست علی {ع} تا روز بالا رفتن سر حسین {ع} من از تحریر این غم نا توانم                                                     که تصویرش زده اتش به جانم محرم امسال هم مثل هر سال از راه رسید. پاسال ما با هم رفتیم قم پیش مامانی ,ولی امسال مامانی و بابا جون تصمیم گرفتند بیان پیش ما. اونا روز سوم محرم اومدن وتا روز بعد از عاش...
15 اسفند 1390

تولد نیایش

  ٢٩ /ابان ساعتهای ٥/١١ شب بود که خدا یه نی نی دیگه از اسمونها برامون فرستاد. نی نی کوچولوی دوم نیایش بود ,نی نی عمو مرتضی.   نمی دونی عمو مرتضی چقدر خوشحال بود همین طور فاطمه ,اخه اون هم مثل سروش دیگه از تنهایی در اومده بود.     توی این ماه  خدا دو تا فرشته به ما هدیه داد .الهی که زیر سایه پدر و مادر همیشه سالم باشن و زودتر بزرگ بشن تا همبازی های گل دخملم بشن. ...
15 اسفند 1390

گوسفند قربانی

١٦/ابان امسال  مصادف با عید قربان بود.طبق رسم و سنت دینی مردم قربانی هاشون رو توی این روز می اندازن.اخه هم نذرشون رو ادا می کنن و هم ثواب داره. من و بابا محسن هم نذر کرده بودیم که یه گوسفند قربونی کنیم ,همین خاطر انداختیم به عید قربان.بابایی خودش صبح رفت و یه ببعی خرید و بعد برده بود  کشتار گاه کشته بودش .بعد هم اورد خونه تا بسته بندیش کنیم. وقتی که کارمون تموم شد بردیم و تقدیم کردیم به نی نی هایی که بی سرپرست اند  یعنی مامان و بابا ندارن.اخه هرچی فکر کردیم دیدیم که اونجا از همه جا بهتره. این بچه ها شاید از لحاظ مالی مشکلی نداشته باشن و از طرف موسسه سات حمایت بشن ولی خیلی به محبت دیگران نیاز دارن. کاش یه رو...
15 اسفند 1390